جدول جو
جدول جو

معنی چیرگی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چیرگی کردن
(دَ)
دلاوری کردن. شجاعت از خود نشان دادن:
بدان کس دهم چیز او را که چیز
از او بستد و چیرگی کرد نیز.
فردوسی.
چیرگی کردن در شعر ذیل از فرخی شاید به معنی پیشدستی کردن باشد:
به روز جنگ مر او را (باز) به چشم بسته برند
نه زآن قبل که ز جنگ آیدش نهیب و ملال
ولیکن از پی آن کو چو خصم دید ز دور
بی آنکه وقت بود چیرگی کند به قتال.
فرخی.
، گستاخ شدن. بی ادب شدن، غضبناک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
پررویی کردن. بی حیایی کردن. بی شرمی کردن، جسارت ورزیدن. دلیری کردن. لجاجت کردن. عناد کردن. ستهیدن. ستیزگی کردن، خودسری کردن. خیره سری کردن. خودرائی کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ بَ)
بزرگواری و سروری کردن.
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
متابعت کردن. اقتدار کردن. اقتفا کردن. اقتراء. اقتیاف. تمصر. تقیل. ائتمام، بدنبال چیزی پیوستن. اتباع. متابعت. احتذاء. تتبع. تقلید. تباعه. اثف. تأسی کردن. تسنن. تشیع. تعاقب. استقراء. تقسس. استتباع، پیروی کردن خواستن. استنشاء، تتبع اخبار کردن. قفو، قفوّ، قوف، قفر، پیروی کردن و در پی کسی رفتن. امتثال، پیروی کردن طریقۀ کسی را و تجاوز نکردن از وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
بملایمت و آهستگی پیش آمدن. (ناظم الاطباء). ملایمت کردن. نرمی کردن، رفق و مدارا کردن، تواضع و فروتنی کردن. رجوع به چربی و چربی نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
مسلط کردن. فایق کردن. تغلیب. اداله. اظهار.
- چیره کردن بر کسی یا چیزی، مسلط کردن بر... مستولی کردن بر...:
در خوردنت چیره کن بر نهاد
اگر خود بمانی دهد آنکه داد.
فردوسی.
- چیره کردن کسی یا چیزی را بر کسی یا چیزی، کسی را بر کسی یا چیزی مسلط کردن:
جهانجوی گفت ای سر انجمن
تو کردی ورا چیره بر خویشتن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ فَ)
براه پیران و سالخوردگان رفتن. چون پیران و کهنسالان رفتار کردن. پیری نمودن:
وای زآن طفلان که پیری میکنند
لنگ مورانند و میری میکنند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ دَ)
شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن:
مرا دعوی چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری.
نظامی.
، دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف) :
بکن شیری آنجا که شیری سزد.
فردوسی (ازامثال و حکم).
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد.
نظامی.
ز شیری کردن بهرام و زورش
جهان افکند چون بهرام گورش.
نظامی.
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم.
نظامی.
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگی کردن
تصویر بزرگی کردن
مهتری کردن ریاست کردن، پرستاری کردن، بلند همتی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروی کردن
تصویر پیروی کردن
متابعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرگیر کردن
تصویر گیرگیر کردن
پارس کردن (سگ)، گیر کردن (سگ)
فرهنگ لغت هوشیار
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروی کردن
تصویر پیروی کردن
((~. کَ دَ))
اقتدا کردن، متابعت کردن
فرهنگ فارسی معین